سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.



کلامى آرام بخش

(4/2/1367)
در ابتداى اسارت مان، عراقی ها ما را در سالن گرمى که هیچ گونه راه تنفسى وجود نداشت، جا داده بودند.

جمعیّتمان بیش از ظرفیّت معمول آنجا بود و زیرانداز و فرش مان، شنریزه ها و خاک هاى آغشته به عَرق و خون هایى بود که از بدن مجروحین رفته بود و راه هواخورى آن فقط درِ ورودى آن بود.
وقتى که گرمى هوا به نهایت خود مى رسید، براى گریز از گرماى خفه کننده داخل سالن ، مجبور بودیم جلوى در، تجمّع کنیم تا شاید کمى از هواى بیرون بهره اى ببریم. در این هنگام سربازان عراقى در حالى که ماسک به صورت خود زده بودند، با کابل و چوب به جانمان مى افتادند و ما را از آنجا دور مى کردند. لذا ناچار بودیم از فرط گرما که تراکم جمعیّت بر شدّت آن مى افزود، صورتهاى خود را روى زمین بگذاریم تا از رطوبت آن که در اثر ریخته شدن آب در مواقع رفع تشنگى به وجود آمده بود، استفاده کنیم . در نتیجه این وضعیّت ، لباسهایمان خاک آلود و سروکلّ اغلب برادران ، درهم ریخته بود.
روز آخر اقامت در این پادگان ما را براى گرداندن در شهرهاى : ((بصره ، الزّبیر والعماره ))، بیرون آورده و پس از بستن دست هایمان ، هر شش نفر را سوار یک آیفا مى کردند تا تعداد اسرا چند برابر جلوه دهد!
سوار کردن کلّیه اسرا و فراهم کردن مقدّمات حرکت ، تقریباً یک ساعت طول کشید. در این مدّت ، تابش اشعه هاى سوزانِ آفتاب بر سرمان ، همه را کلافه کرده بود و باعث شد تا عرق از سروروى همه ببارد و چون دستهایمان بسته بود نمى توانستیم صورت خود را از عرق ، بزداییم .
هنگامى که نوبت سوار شدن ما شد، شخصى که کنار من نشسته بود، صورت خود را به زیر پوش من - که تنها پوشش بدنم بود و از فرط چرک و آلودگى ، رنگش تغییر کرده بود - مالید. با این پیشامد، به طور ناخودآگاه و با ناراحتى به او اعتراض کردم و گفتم : چرا با پیراهن من صورت خود را پاک کردى ؟!
ایشان با تواضع فرمود: ناراحت شدى ؟ و از من معذرت خواهى کرد. از اخلاق نیکوى وى و هم اینکه خودم بلافاصله متوجّه شدم که اگر پیراهنم هم خیلى تمیز بود، باز قابل او را نداشت ، چه رسد به اینکه چرک و کثیف مى باشد، شدیداً از رفتار خود، شرمگین گشته و بر آن شدم تا از ایشان پوزش بخواهم .
وى که متوجّه شد گرماى شدید و فشارهاى روحى و جسمىِ اسارت ، مرا کم حوصله کرده ، با کلامى بسیار گرم و شیوا به من دلدارى داد و فرمود: «ناراحت نباش ، ما عزیزتر از اسراى کربلا نیستیم.«
سپس در حالى که از شدّت عطش ، آب دهان خود را پایین مى داد، زندانى شدن امام کاظم (علیه السّلام ) و مصیبت هایى را که بر آن حضرت وارد شده بود یادآورى کرد. من در برابر او ساکت بودم و با تأ مّل به حرف هایش گوش مى کردم . و ایشان هم بعد از لحظه اى سکوت معنادار، ادامه داد:
»ما براى دفاع از اسلام جنگیده ایم و حالا که اسیر شده ایم نباید هیچگونه ناراحتى به خود راه بدهیم ،
بلکه باید تمام این سختیها براى ما شیرین باشد.«
در مقابل صفا و ایمان راسخ او، احساس حقارت به من دست داده بود، ولى با این وجود، دوست داشتم بیشتر برایم سخن بگوید، چرا که با سخنان دلگرم کننده اش ، آرامش خاصّى به من بخشید و تسکین دهنده آلام و مشکلات روحی ام گردید.

راوی: روحانی آزاده اصغر زاغیان






تاریخ : دوشنبه 91/7/17 | 3:24 عصر | نویسنده : علی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ارسلان قاسمی